از متن کتاب:
در حقیقت، ما به گروهها و اجتماعات مختلفی تعلق داریم که با هم همپوشانی دارند و وجودشان برای هویتمان ضروری است ـبرخی از آنها سلسلهمراتبیاند و برخی نیستند. رابطهٔ ما با برخی از این اجتماعات 'انتسابی' است، یعنی بهانتخاب خودمان نیست. برای نمونه، روابطی که براساس سن، گذشتهٔ خانوادگی، جنسیت، نژاد و قومیت شکل میگیرند از این دستهاند. برخی روابط دیگر 'اکتسابی'اند، یعنی بر اساس تواناییها و احتمالات خاص موقعیتمان شکل میگیرند: شغل یک نمونه از این روابط است؛ ازدواج (در جامعهٔ غربی امروزی) نمونهٔ دیگری از آن است؛ دوستی نیز یکی دیگر از این نوع روابط است. فمینیسم توجه ویژهای به دوستی دارد، زیرا برای کسانی که در ساختارهای موجود جامعه جای نمیگیرند بهشدت رهاییبخش است: دوستیها میتوانند عاملان تغییر اجتماعی باشند.
اما اینکه دوستیِ شخصی را الگویی برای روابط اخلاقی، سیاسی یا اجتماعی بدانیم با محدودیتهای بزرگتری روبهروست. با توجه به اینکه باید کسی را بشناسیم تا برایمان مهم شود، وقتی با گروههایی سروکار داریم که آنقدر بزرگ و پیچیدهاند که سخت میشود با الفت و دوستی و تعهد شخصی حفظشان کرد، باید بیطرفی و نگاه غیرجانبدارانه را سرلوحهٔ کار قرار دهیم. اگر بخواهیم حقوق اساسی ـبشر ـــــ را به همهٔ انسانهای دنیا تسرّی دهیم و انتظار داشته باشیم که دیگران نیز این حقوق را برای ما قائل باشند، چارهای نداریم جز اینکه سعی کنیم بیطرفانه بیندیشیم. جانبداری و پیشقضاوت شاید در کُنهِ ذهن ما خانه کرده باشد ـآگاهی از همهٔ چیزهایی که بهسبب موقعیت خاصمان برایمان ارزش دارند یا نفرتمان را برمیانگیزند بسیار دشوار استـــــ اما به همین دلیل باید سعی کنیم، در پرتو آگاهی از دیگران، در خودمان دقیقتر شویم.
نوع دیگری از تبعیض و تعصب هم هست که اجتنابناپذیر است ـالبته اگر 'تعصب' کلمهٔ درستی باشد برای اطلاق به تعهدمان به کسانی که بیشازهمه برایمان اهمیت دارند. این نوع تعصب و جانبداری در واقع تعهداتی است که نه میتوانیم و نه درست است که کنارشان بگذاریم. برخی از آنها، مثل اینکه کمک به دوستانمان را بر رعایت حال غریبهها ارجح میدانیم، کاملاً آگاهانهاند. برخی دیگر ممکن است چندان آگاهانه نباشند، مثلاً دوستان در مواجهه با عیوب یکدیگر آسانگیرترند و در مورد فضیلتهایشان دستودلبازتر از حدی هستند که 'از حیث منطقی' کفایت کند؛ دوستی، که بعدتر میبینیم گاهی با اخلاق در تعارض قرار میگیرد، ممکن است با معیارهای شناختی ما نیز در تضاد باشد. بهعلاوه، شاید بپذیریم اصول اخلاقی و سیاسی حکومتی عادل بر همگان اعمال شود، ولی هرگز نمیپذیریم اصولی که بر دوستی ما حاکماند، بر روابط دیگران نیز اعمال شوند هرچقدر هم این اصول کامل باشند، و این کار شدنی باشد.
اینکه دوستی نوعی انفصال یا عصیان است از ایرادات آن نیست بلکه از خوبیهای آن است، زیرا 'امکان حمایت اجتماعی را برای افرادی خاص مهیا میکند که ارزشهای نامتعارف و سبک زندگی نابهنجارشان آنها را قربانیِ تعصب دیگران میکند... بهواسطهٔ این سبک زندگیهای نامتعارف که با کمک دوستی حفظ میشوند، نیروهای کارآمدی برای تغییر اجتماعی پدید میآیند'. اما دوستی حتی یا بهتر بگوییم بهخصوص ــــ امروز که کاملاً در قلمرو خصوصی قرار دارد اصلاً نمیتواند شالودهای باشد که سیاستی جدید و عادلانهتر را بر آن بنا کرد.