شبی تاریک و ظلمانی در فصل خزان بود. صراف پیر، آشفته و بیقرار در اتاق مطالعهی خود بالا و پایین میرفت. دلیل آشفتگی او، یادآوری ضیافتی بود که پانزدهسال پیش در یک شب پاییزی ترتیب داده بود. در آن ضیافت، جمع کثیری از متفکران و صاحبان اندیشه حضور داشتند و بحثهایی جالب میانشان رد و بدل میشد که در آن میان، بحث دربارهی مجازات اعدام حسابی داغ شده بود.
اکثر مهمانان و از جمله روزنامهنگارن و روشنفکران، مخالف مجازات اعدام بودند و آن را منسوخ، غیراخلاقی و مایهی ننگ و کسرِ شأن کشورهای متمدن برمیشمردند. به زعم برخی از آنها، مجازات اعدام در همهجا میبایست با حبسِ ابد جایگزین میشد.
صراف که میزبان آنان بود، گفت: «با شما موافق نیستم! البته من نه اعدام را تجربه کردهام، نه حبس ابد، اما به نظرم مجازات اعدام اخلاقیتر و انسانیتر از حبسابد است. اعدام، بلافاصله آدم را میکشد، اما حبس ابد، مرگی تدریجی و عذابآور است. کدام جلاد انسانتر است؟ آن که ظرف چند دقیقه جانتان را میگیرد و راحتتان میکند، یا کسی که سالهای متمادی، ذرهذره شیرهی جانتان را میمکد؟»...
-از متن کتاب-