یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، پشت کوه شهری بود...
شهر گلدسته و آفتاب
چشم چشمه هاش پر از آب
شهر باغچههای پرگل
پر بود از صدای بلبل
شهر گنبد و مِناره
خورشید و ماه و ستاره
یک گوشه از این شهر هفت در و دروازه، ته یک کوچه باغِ سرسبز، پیرزن گل فروشی زندگی میکرد که مردم شهر بیبیگل صداش میکردند.