یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، جز خدا هیچ کس نبود. امّا ...
هر چی بود و نبود، پشتِ کوه یه درّه بود
توی درّه بیشه زار، توی بیشه آلونک ، مثل جوجه لَرزونک روی بوم کاهگِلیش، دودکش و بوم غلتونک
توی پوشال های سقف، لونهی دُم جُنبونک
پشت آلونک، اتاق، روی ایوونش چراغ، یه تنور بود یه اجاق
توی خونه ماه مُنیر، یه خانومِ خونهدار امّا فقیر
نون میپخت با آرد و شیر، حلوا و کلوچه با نون فطیر
نونهای شیرین و داغ، عطر نون پیچیده بود توی بیشه زار و باغ، این خانومِ ساده دل، قلب مهربونی داشت