صبح آرام
شیرینی کودکانهای دارد
درختان، امتداد دادهاند بازوانشان را
سوی زمین
مهی لرزان
بستر بذرها را پوشانده
و عنکبوتها گشودهاند معبرهای ابریشمیشان را
ـ با رگههایی که به آن آراسته
بلندای روشنی پاک هوا را.
در بیشهی سپیدارها
چشمهای جوشان سر داده آوازش را
میان علفهای بلند
و حلزون، سوداگر آرام
با ردی باریک
چشم دوخته به مناظر.
آرامش آسمانی طبیعت
شجاعت و ایمانش بخشید
و برد از یاد رنجهای خانه را
مشتاق دیدن پایان راه بود....
-از متن کتاب-