بخشی از کتاب:
به یک معنای مشخص، نحوۀ اخذ زندگی از جانب ما بدون اجازۀ خود ما تعیین میشود. هیچکس از ما نمیپرسد که آیا دوست داریم متولد شویم یا آیا دلمان میخواهد در این خانواده، و نه آن یکی، بزرگ شویم. نژاد، جنسیت، موقعیت اجتماعیاقتصادی، و وضع سلامت ما عواملی هستند که تا حد زیادی تصادفیاند. ما، به قول فیلسوف آلمانی قرن بیستم، مارتین هایدگر، به درون جهان «پرتاب» شده، سرگشته و بیهدف به حال خودمان رها میشویم و، در بخش زیادی از دورۀ نوجوانیمان، تحت سیطرۀ نیروهایی هستیم که هیچ کنترلی بر رویشان نداریم.
برای بسیاری از آدمها، وضعیت بهگونهای است که بزرگسالی باعث نمیشود آنها از این شرایط خلاص شوند. بنا بر اعلامیۀ سازمان جهانی بهداشت، «بهرغم پیشانگاشتها مبنی بر آنکه خودکشی در کشورهای با درآمد بالا شایعتر است، در واقعیت امر، ۷۵ درصد خودکشیها در سرتاسر جهان در کشورهای با درآمد پایین و متوسط اتفاق میافتد.» گمان میکنم که این آمار خود تابعی از درافتادن در ورطۀ موقعیتی تحملناپذیر و، در پایان، امتناع از تحمل آن است. در این بین، شکی نیست که اگر بخت به رویمان لبخند بزند، نیروها ملایم خواهند بود و ما در وضعیت فقر مطلق به دنیا نخواهیم آمد؛ اما حتی ملایمترین نیروها نیز میتوانند در نهایت باعث شوند که شیرازه کار از دست فرد در برود و زمینگیر شود. (۱)
از ظواهر امر چنین برمیآید که ویلیام جیمز فرد بسیار خوشاقبالی بوده است. او که در سال ۱۸۴۲ در نیویورک سیتی به دنیا آمد، در خانه و خانوادهای پشتگرم به یک ثروت موروثی عظیم بزرگ شد، با پدری، هنری جیمزِ پدر، که به فرزندانش بسیار مهر میورزید. دنیا به کام جیمز بود، اما نه بهطرقی که ما معمولاً انتظار داریم.
در سال ۱۸۳۲، هنریِ پدر حدود یک میلیون دلار، که به پول آن زمان رقم هنگفتی بود، از پدرش به ارث برده بود، پدری که در منطقۀ علیای نیویورک ریاست یک امپراتوری عظیم در زمینۀ بانکداری و املاک و مستغلات را بر عهده داشت. بااینحال، قرار نبود که هنریِ پدر وارد تجارت خانوادگی در آلبانی ایالت نیویورک شود. حتی به این کار نزدیک هم نشد. حالا که او برای خودش ثروتمند و بینیاز به غیر، آقا و ارباب خودش بود، بهتمامی از اشتغالات دنیوی فاصله گرفته، خودش را سراسر وقف مطالعه در زمینۀ دین، فلسفه و علوم طبیعی کرد.
وقتی بزرگترین پسرش، ویلیام، به دنیا آمد، هنریِ پدر در میانۀ قطع نهاییِ هر گونه پیوند با مسابقههای امروزی و مادیگرایانه بود، اما همزمان در حال گسستن نهایی از کالوینیسم خشک پدر خودش نیز بود، نوجوانیمان، تحت سیطرۀ نیروهایی هستیم که هیچ کنترلی بر رویشان نداریم.
برای بسیاری از آدمها، وضعیت بهگونهای است که بزرگسالی باعث نمیشود آنها از این شرایط خلاص شوند. بنا بر اعلامیۀ سازمان جهانی بهداشت، «بهرغم پیشانگاشتها مبنی بر آنکه خودکشی در کشورهای با درآمد بالا شایعتر است، در واقعیت امر، ۷۵ درصد خودکشیها در سرتاسر جهان در کشورهای با درآمد پایین و متوسط اتفاق میافتد.» گمان میکنم که این آمار خود تابعی از درافتادن در ورطۀ موقعیتی تحملناپذیر و، در پایان، امتناع از تحمل آن است. در این بین، شکی نیست که اگر بخت به رویمان لبخند بزند، نیروها ملایم خواهند بود و ما در وضعیت فقر مطلق به دنیا نخواهیم آمد؛ اما حتی ملایمترین نیروها نیز میتوانند در نهایت باعث شوند که شیرازه کار از دست فرد در برود و زمینگیر شود.
از ظواهر امر چنین برمیآید که ویلیام جیمز فرد بسیار خوشاقبالی بوده است. او که در سال ۱۸۴۲ در نیویورک سیتی به دنیا آمد، در خانه و خانوادهای پشتگرم به یک ثروت موروثی عظیم بزرگ شد، با پدری، هنری جیمزِ پدر، که به فرزندانش بسیار مهر میورزید. دنیا به کام جیمز بود، اما نه بهطرقی که ما معمولاً انتظار داریم.
در سال ۱۸۳۲، هنریِ پدر حدود یک میلیون دلار، که به پول آن زمان رقم هنگفتی بود، از پدرش به ارث برده بود، پدری که در منطقۀ علیای نیویورک ریاست یک امپراتوری عظیم در زمینۀ بانکداری و املاک و مستغلات را بر عهده داشت. بااینحال، قرار نبود که هنریِ پدر وارد تجارت خانوادگی در آلبانی ایالت نیویورک شود. حتی به این کار نزدیک هم نشد. حالا که او برای خودش ثروتمند و بینیاز به غیر، آقا و ارباب خودش بود، بهتمامی از اشتغالات دنیوی فاصله گرفته، خودش را سراسر وقف مطالعه در زمینۀ دین، فلسفه و علوم طبیعی کرد.
وقتی بزرگترین پسرش، ویلیام، به دنیا آمد، هنریِ پدر در میانۀ قطع نهاییِ هر گونه پیوند با مسابقههای امروزی و مادیگرایانه بود، اما همزمان در حال گسستن نهایی از کالوینیسم خشک پدر خودش نیز بود.