«کامو» در بیپولی و فقر بزرگ شد. پنج نفری توی دو تا اتاق جمع شده بودند. یک مادربزرگ سختگیر، یک دایی علیل، مادر تقریباً کر و کمحرف و دو پسرش. کاموی جوان وابستگی عمیقی به مادر خود داشت و این وابستگی در آثارش بسیار نمایان است. «کامو» با سپاس از گذشته یاد میکند: «خانوادهای که تقریباً هیچ چیز نداشت و به هیچ چیز رشک نمیورزید و صرفاً به خاطر آرامش ویژهاش، به خاطر غرور و فخر طبیعی و منحصر به فردش به من عالیترین درسها را دادند...». پسرک در حالی که از آزادی طبقه بیبضاعت، نهایت استفاده را میبرد. در سواحل گردش میکرد و از زیباییهای آن سرزمین مدیترانهای که جبران درندهخویی و پستی اطراف او را میکرد، لذت میبرد. درباره دوران کودکیاش نوشته: «فقر هرگز برای من بدبختی نبود. زیرا غرق در نور و روشنی بود.» در آثارش «دو یا سه انعکاس بزرگ ولی ساده» هست که موجب افزایش حساسیت و آگاهیاش گردید. گنگی بدون شکوه و شکایت مادر، روشنی، زیبایی زمین، نه اینکه بگوییم جوان درونگرا بار آمده بود. نه، او حتی متمایل به لذات خشونتآمیز و فعالیتهای خارج از خانه مانند شنا و ورزشهای معمولی مثل فوتبال و بوکس بود.