آقای اندرو ونستون، همسرش و دخترانشان نورا و مگدالن خانوادهای خوشحال و سرزنده بودند که در کومریون زندگی میکردند. صبح چهارم مارس ۱۸۴۶، آقای ونستون نامهای از نیواورلنز دریافت کرد. به محض بازکردن نامه صورتش برافروخته شد و چهرهاش در هم رفت. آنها پس از یک گفتگوی خصوصی با همسرش، به دخترانشان گفتند که باید برای امر مهمی مربوط به شغل خانوادگیشان به لندن بروند و سه هفته آنجا بمانند. بیش از این توضیحی ندادند و عازم لندن شدند.
بعد از ظهر، پس از رفتن آقا و خانم ونستون، غریبهای به دیدار آنها آمد که برای خانم ونستون پیغامی داشت. دوشیزه گارت، معلم سرخانه نورا و مگدالن، پذیرفت تا پیغام مرد غریبه را به خانم ونستون برساند. مرد، کارتی از جیبش بیرون آورد و با عجله چیزی روی آن نوشت و همراه نامه به او داد. روی کارت امضای کاپیتان راگ بود.
خانم ونستون پس از دریافت خبر، در جواب به دوشیزه گارت گفت که کاپیتان راگ برادر ناتنی او از ازدواج اول مادرشان است،اما چون همیشه باعث ننگ خانواده بوده، مادرش ماهانه مبلغی به او میداده تا از عمارت دور بماند. اما مطلب دیگری هم در نامه بود، دکترخانم ونستون خبر داده بود که شک او درست بوده و باردار است....
-از متن کتاب-