ساختمان مدرسه ناپدید شده ... سوپر مارکت محله، حتی فروشنده ی سوپرمارکت هم ناپدید شده. اسباب بازی فروش، مامان و باباها، پرنده های توی قفس، گربه های روی دیوار ... همه چیز شهر ناپدیده شده. شهر هم کوچک و کوچک تر می شود . یکی دارد همه چیز را قورت ... قورت ... قورت می دهد. اسمش «قورتش بده» است! بابایش هم پروفسور است و چیز های عجیبی اختراع می کند . بعد نقشه های شومی به کله ی پروفسور می آید. نقشه هایی که ممکن است دنیا را نابود کند....
هیولای غول پیکری به شهر آمده، حواست باشد کسی را اذیت نکنی! «قورتش بده» را هم عصبانی نکن! آن وقت ممکن همه چیز به هوا برود. هیس! پشت سر کسی هم پچ پچ نکن! یکی همه ی پچ پچ ها را میخورد. مراقب چشم هایت هم باش! ممکن است آبی شوند و در رویا فرو بروی. مراقب کیسه ی لجن های پروفسور و رویاهایش هم باش! یکی دلش میخواهد همه مردم شهر را زندانی کند.