اصرار نداشته باشید بدانید چرا سروکار من به زندان افتاد، هر چه بود دست و بالم بند شد و تا آمدم به خودم بجنبم، مرا از پلهها پایین فرستادند و از مخلص، با همه «اهن» و «تولپ» و اسم و رسم، عکسبرداری و انگشتنگاری کردند و بعد هم مثل ظرف آشغال که خانمها از لابهلای در به دست رفتگر محل میدهند، بنده را هم تحویل «بند» دادند!
نمیدانم شما هم این منظره را دیدهاید؟ سابقاً بچههای شیطان و بازیگوش گربهای را توی کیسهای میانداختند و مدتی دور سرشان توی هوا چرخ میدادند، بعد گربه را از کیسه بیرون میآوردند و موشی را نمیدید و به او توجه نمیکرد!...
-از متن کتاب-