لیز: اوه، یه مهلتی هم به من بدید! دَن لباس واسش مهم نیست! واسه اون فقط این مهمه که زودتر لباس رو از تنت در بیاره، این طور نیست دَن؟ اون داره به این فکر میکنه که چطور میتونه در سریعترین زمان ممکن لباست رو در بیاره، دستش رو برسونه به سینههات، همین کار رو داره میکنه. تمام شب ذهنش این بوده که لباست رو در میآورده، تو رو توی موقعیتهای مختلف تصور کرده، کل شب هم تو ذهنش تحت فشار بوده که چطوری میتونه این کار رو بکنه و تا چه اندازه تو بهش اجازه میدی. میخواست بدونه آستانه صبرت چقدر بوده، کجا جلوشو میگیری، فکر میکنم الان که داره حتی به این قضیه فکرم میکنه کمی تحریک شده، همین کارها رو با منم میکرد. شاید همین الانم میکنه، گرچه هیچ وقت زیر بار نمیره که این کار رو انجام میده شاید تو ذهنش داره سه تا مونو رو کاناپه تصور میکنه، پا، دست، زبان، مو، همه تو هم قروقاطی، مثل مارها تو هم میلولیدن. اون سعی میکنه مختصاتش رو پیدا کنه. امکانات هندسیاش رو، داره فکر میکنه که چطور میتونه حریم بدن کوچولویت رو بشکنه، داره فکر میکنه که راه درست رو پیدا کنه، نمیدونم چی میشه، ملایم، اینقدر بهش میدم که حالشو بهم میزنه، تا زمانی که احساس راحتی و امنیت کنی صبر میکنه بعد- بنگ!