دارم بهش نگاه میکنم و میفهمم که توُ جهنمم. من بهتون میگم. همهچیز از قبل برنامهریزی شده. اونا میدونستن که من جلو این طاقچه میایستم، وقتی دستام روی مجسمهس و همهٔ این چشمها دارن من رو نگاه میکنن. این چشمها دارن من رو میبلعن... هاه! فقط شما دو تا اینجایین؟ من فکر میکردم آدمهای بیشتری اینجا باشن؛ بیشتر از شما دو تا. پس جهنم اینه! من هیچوقت فکر نمیکردم... کبابشدن روی سیخ رو یادتون میاد؛ سرب داغ و گوگرد؟ عجب جوکی! مثل اینکه اونام همین رو میخوان! ج هنم، راستیراستی یعنی بقیهٔ آدما