داستان این کتاب در ارتباط با جادوگری است شبیه تمام جادوگرهایی که تا به حال در موردشان شنیدهایم؛ بینی دراز و چونهای کشیده تازه کمی هم کج راه میرفت، به این خاطر که بتواند به راحتی از در خانهاش خارج شود. چون خانهاش در دامنهی کوه از چوب و خیلی کج ساخته شده بود به شکلی که انگار با یک باد از جا کنده میشد؛ همیشه هم از دودکش این خانه دود به شکلهای مختلف خارج میشد. جادوگر قصه از عنکبوت، مار، روح، زالو، موش و حتی سرماخوردگی هم نمیترسید و فقط از تاریکی میترسید. او به خاطر اینکه در شب جشن جادوگرها در تاریکی از خانه بیرون نرود سرما میخورد، انگار این را هم برای خودش جادو کرده بود و …