در این کتاب میخوانید:
تیوا دختر نوجوانی که با مادربزرگ زارگیرش زندگی میکند. با ورود دختری هم سن و سال خودش که مویش یکدست سپید است و رفتارهای عجیب و غریب دارد دچار آشفتگی میشود. تیوا فکر میکند موقع سرک کشیدن به سردابی که دختر سفید مو در آن به تخت بسته شده بوده توسط موجودی به نام طارنوش تسخیر شده است. او از صدای توی سرش و موجودی که او را تسخیر کرده برای مادربزرگش (شوکا) صحبت میکند. شوکا اول خیال میکند نوهاش او را بازی میدهد اما نشانههایی که پیدا میکند و حرفهای دریابیگ او را میترساند، شوکا برای نجات تیوا مراسمی کنار دریا برگزار میکند که در آن مراسم تیوا باید جام خون را سر بکشد تا از دست طارنوش خلاص شود. اما تیوا که خیال میکند مادربزرگش از نجاتش ناتوان است همراه دیوانهای به نام یونان و با دختر سپید مو از جزیره فرار میکند و سفری پر از ترس و ابهام را شروع میکند به امید خلاصی و رهایی.