اولین لباسی که ماشین لباسشویی شست، شال گردن سپهر بود. او ناگهان چشمهایش برقی زد و با خودش گفت:«بهبه چه شال خوشمزهای!»
ماشین لباسشویی که از خوردن و شستن لباسها خوشش آمده بود، راه افتاد و از خانه برون رفت.
وقتی سپهر بر گشت، با تعجب دید ماشین لباسشویی سر جایش نیست…