در این کتاب میخوانید:
فیلی دوید. خرسی و قوری قورباغه هم دویدند. اما مارک سرجایش ماند. فیلی گفت:«پس چرا نمیای؟» مارک داد زد: «آخ...خه..ن...نمی...شه...گ...گره خوردم.» به نظرت، یک مار گره خورده را چهطوری میشود باز کرد؟ پس چرا وایسادی و نگاه میکنی؟ ورق بزن و برو کمکش.