در این داستان پاککنها به دنبال خط سیاه هستند تا او را پاککناند. خط سیاه تصمیم میگیرد قبل از اینکه پاککنها به سراغش بیایند راه بیفتد و جایی برای قایم شدن پیدا کند. اما او خیلی خیلی بلند است. در داستان میخوانیم: «خط سیاه تنها، خط درازی بود که روز و شب روی کاغذ دراز میکشید و به ابرها و آسمان آبی فکر میکرد. تا اینکه روزی دو تا پاککن را دید که با هم پچپچ میکردند».