سلام خسته نباشی تو هم که اینجایی
چگونه آمدهای بیرفیق و تنهایی؟
ببخش جان شما قصد من فضولی نیست
گرفتهای؟ به نظر خرد و خسته میآیی
غریبهگی نکن امشب بیا به خانهی ما
به صرف یک دل خون و دو استکان چایی
خوش آمدی قدمت روی جفت چشمانم
در آر کفش سفر را بپوش دمپایی
بساط درد و دل و عیش و نوش آمادهست
تو را به سوز دلم میکنم پذیرایی
بزن، بخوان و بنوش و برقص راحت باش
مرا دچار خودت کردهای به رسوایی
بخواب روی دلم بیدلیل و دلتنگی
بخواب تا که بخوانم برات لالایی
لالا کن ای گل نازم که یاغیام کردی
تو از پس من دمرده بر نمیآیی....