در این کتاب میخوانید:
... پو پووووو....پوووو... نفسزنان روی کنگرهی هلالی دیوار نشست. کاکلش را بست و با نگاهی تیز دور و بر را پایید. بالهایش خسته بود و دهانش تشنه. چشمها را بست و باز کرد. خود را تکاند. بلند شد. چرخید. با پروازی تیز خودش را به کنار قدح گلی رساند.