(دمتریوس و فیلو وارد میشوند.)
فیلو: ولی عشق دیوانهوار فرمانده ما از حد گذشته است و آن چشمان پرفروغی که چون نگاه خدای مسلح جنگ صفوف و ستونهای سپاه جنگی را با خیرگی مینگریست، اکنون به سوی چهرهای گندمگون برگشته و مات و مبهوت خود را مهیای خدمت به او ساخته است. قلب جنگجوی وی، که در کشمکش نبردهای عظیمْ قلابهای جوشن او را از هم میگسست، دیگر مجال هیچ گونه خودداری به او نمیدهد. به خاطر اینکه چون دم آهنگری آتش شهوت یک مصری را بدمد و تسکین دهد. (صدای شیپور شنیده میشود. آنتونی و کلئوپاترا و ندیمهها و همراهان او در حالی که (خواجهها او را باد میزنند وارد میشوند.)
ببین، میآیند. خوب نگاه کن و کسی که یکی از ارکان سهگانۀ دنیا بوده اکنون به صورت دلقکِ یک روسپی درآمده است. نگاه کن و ببین.
کلئوپاترا: اگر حقیقتاً عشق است بگو حدش چیست؟
آنتونی: عشقی که قابل سنجش باشد بسیار فقیر است.
کلئوپاترا: من حدی تعیین میکنم که تا کجا باید محبوب باشم.
آنتونی: در این صورت، ناچاری زمین و آسمان دیگری را پیدا کنی.
(یک پیک وارد میشود.)
پیک: سرور من، اخباری از روم رسیده است.
آنتونی: مختصر بگویم، شنیدنش مرا آزار میدهد...