سام چنگال را برداشت و به طرف بشقاب برد، اما متوجه مادهمگس جوانی شد که در مرز میان پوره و سس نشسته بود.اولش خیال کرده بود تکهای شوید نازک است. به آرامیدست را به طرفش دراز کرد. مگس تکانی خورد اما نرفت. سام با احتیاط او را با دو انگشت گرفت و بلند کرد وروی صندلی خالی کنار میز نشاند.
مادهمگس خیلی جوان بود و پوست آبدار و سبزش با نشاط زیر نور خورشید میدرخشید. سام فکر کرد چقدر اسم انگلیسیاش ((بطری سبز پرنده)) برازندهی اوست. دستهایش که با پرزهای تیره پوشیده شده بود و به مکنده های مکندههای لطیف صورتی میرسید. مکندههایی که همچون سایهی دو دهان نیمهباز اغواگر، روی کف هر دو دستش قرار داشت. دور کمرش چنان شکننده و ظریف بود که گویا میتوانست با سبکترین نسیم بشکند. بالهای مضطرب لرزانش انگاری دو ورق طلق نازک که همهی رنگهای رنگینکمان را بازبتاباند.