رنگ من رنگ طبرخون است؛ به همین خاطر اسمم را با رنگ قرمز نوشتهاند. اسم بقیه آبیرنگ است. بار نخست که بستری شدم اسم من را مانند بقیه با رنگ آبی نوشتند. شاید چون آن موقع باور نمیکردند. چرا باید باور کنند؟ پزشکها چه میدانند شیطان چیست؟ شاید هم شیطان را طوری برایشان توصیف کرده بودم که در ذهنشان آبی نقش بسته بود. این بار اما رنگ طبرخون است؛ رنگ خود شیطان؛ سرخ و شفاف و عنابی؛ شبیه شالِ نیکیوخش؛ شبیه چوبدست آن مرد. دکتر نگاهی به همکارش میکند. میگوید: «دفعه پیش هم همین حرفها را زده است. با جزئیات کمتر؛ خیلی کمتر.»
اسمشان دکتر است؛ یعنی پزشک روانشناس یا روانپزشک. یعنی کسانی که از روی علائم رفتاری میکوشند فرد را در مقولههای علمی مندرج در کتابهای دانشگاهی بگنجانند. خوب بود که باز رنگ من رنگ طبرخون بود. عالیترین رنگ.