
گویهای بلورین طوفان
حماسه ایژیا- کتاب چهارم
نسخه الکترونیک گویهای بلورین طوفان به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره گویهای بلورین طوفان
وقتی وارد کارخانه شیشهسازی شدَم، هوای داغ صورتم را نوازش کرد. گرما و بوی سوختن زغال، با آغوشی باز و آرامشبخش مرا در برگرفت. مکث کردم تا هوای سنگین را نفس بکشم. صدای غرش کورهها، مانند صدای مادرم دلنشین بود. آیدان در میان سروصداها داد زد. «هی اوپال! میخواهی کل روز رو همینجوری اونجا وایسی؟ کلی کار داریم که باید انجام بدیم.» و با دستی لاَغر و پینهبسته دست اشاره کرد. بهسرعت پیش او رفتم. بهخاطر کار در گرما، موهای خاکستریاش ژولیده و فِر خورده بود و رگههای کثیفی روی دستهایش نشسته بود. وقتی روی نیمکت کارش نشست، از درد چهرهاش درهم رفت و با مشت کمرش را مالید. یادآوری کردم. «دوباره داشتی زغالها رو با بیل جمع میکردی؟» سعی کرد خودش را بیگناه نشان دهد، اما قبل از آنکه بتواند دروغ بگوید، پرسیدم. «شاگردت چی شد؟» «وقتی فهمید تبدیل کردن آتش به یخ چقدر سخت! فرار کرد.» آیدان غرولند کرد. «خب، من الان اینجا هستم.» «دیر کردی؟»...
نظرات کاربران درباره گویهای بلورین طوفان