تو با نبود من، هیچ چیز ازت کم نمیشه و این زیباترین تشکل دنیاست...
چه عجیب که تو باعث میشی قولهام به خودم رو فراموش کنم. تو در من پر از حرفهایی هستی که نمیشه زد، پر از فاصله و نرسیدن...
و همینهاست که تو رو خواستنی میکنن، چون من رو رنج میدن. من از عشقهای سرپا و تکراری گریزونام،از داستانهایی که تهشون خوشه، چون شبیه زندگی واقعی نیست.
من عاشق اون دستاتم که نمیشه گرفت، عاشق اون سلیقهی خوبت که همه دیر میفهمنش. اینکه نتونم تو رو آرزو کنم، نتونم تو رو کنارم تصور کنم، اوضاع رو زیباتر میکنه... اینکه آدمها بخندن بهم وقتی مطمئن میگم انتخابم فلانیه، خندههاشون دال بر زیباییِ توئه و چی بالاتر از این که همه اعتراف کنن به زیبا بودنت؟
من عاشق اینم که مثل بقیهی آدمها هنوز نفهمیده باشمت، یعنی بیشتر از تصورم خوب باشی، بیشتر از چیزی باشی که نشون میدی تا غافلگیر شم و بیشتر بنویسمت. چون نیستی، من هر بار که تو رو مینویسم نوشتههام قشنگتره... چون باید انقدر دست به دست بشه تا اتفاقی برسه به دستت و عشق من به تو اینطور وقتی نیستی، دستای یک عالم آدم رو به هم چفت میکنه. این وسط نمیبخشم هر کی رو که وسط خوندن حرفام گریهاش بگیره، چون نوشتهی من غمگین نیست، شاده خیلی شاده.