پیمان نگهداشتن یا پیمان شکستن، ماندن یا رفتن، پذیرفتن زندگی' چنین که هست و واگذاشتنش به همینگونه به آیندگان یا شوریدن و بند گسستن، تن به دروغ دادن یا پرده دریدن، برابری خواستن یا با نابرابری ساختن و سوختن، با عشق همسر گزیدن یا سوداگری کردن، به مرگِ خودخواستۀ جگرگوشۀ خود یاری رساندن یا از زندگی گیاهی او پاس داشتن و... اینها برخی از چیزهایی است که ایبسن در پَرهیبها به آنها میپردازد. نمایشنامه' داستان یک زناشویی است که در آن' زن به ناگزیر با مرد ولنگارِ خویش میماند، ولی میجنگد. برای زندگی، برای پسرش، برای به خود آوردن شوی، برای آبرو و... ولی شگفتا که جنگ با مرگِ شوهر هم پایان نمییابد. زندگیها مُهر و نشانِ خود را بر آینده و آیندگان هم مینهند. آیندگان، خواهناخواه، به پیشینیان خود بندند و از این راه بسا چیزها میگیرند که زندگیشان را خواهد ساخت یا کاست. گناهِ پدران یا مادران تنها پاگیر خودشان نمیشود. زندگیها در هم سرریز میکند. آنگاهکه خانم آلوینگ، زنِ نمایشنامه، گمان میبرد زمان بدرود با تلخکامیهای گذشته فرارسیده و میتواند سبکبار به پیش رو بنگرد، چیزهایی به سرش میآید که زندگیاش را واژگون میکند. میبیند که گذشته هیچگاه پایان نیافته و نمییابد و هر دمی در دمِ پس از خود روان میشود، که جنگ دیروز اگر رویاروی و با خود شوهر بود، اینک با مردهریگِ اوست و با پَرهیبهایی که بیرون و درونِ او را گرفتهاند. شبِ او به بامدادی سهمناک راه میبرد.