یکی از برادرهای توماس داد زد: «همه کار!» نفهمیدم کدامشان بود. با اینکه کاملاً شبیه هم نبودند، ولی باز هم سخت بود که یادت بماند کی به کی است.
گفتم: «یه کاری که به حیوونها ربط داشته باشه.»
کالی زیر لب غرغر کرد: «افتضاحه.»
مامان توماس پرسید: «تو چهطور توماس؟» بدون شک توماس جواب آمادهای برایش داشت. او تقریباً توی تمام موقعیتها آمادهترین شخص بود. برای این سفر، توی چمدانش داروهای ضدحساسیت و لوازم کمکهای اولیه، خوراکی، کاغذهایش و سه دسته موچین مختلف برای بیرون آوردن تراشههای ریز و درشت گذرگاههای چوبی داشت.
توماس جواب داد: «خب، توی مرکز بازدیدکنندگان یه نمایشگاه ایمنی اقیانوس هست که دوست دارم ببینم.» نقشهی بندر کَندِر را باز کرد؛ تمام مدتی که سوار ماشین بودیم، داشت آن را حفظ میکرد.