- شروع داستان
کتاب دشمنان نوشتهی آنتوان پاوولویچ چخوف دارای چندین داستان کوتاه و جذاب است؛ شاید یکی از علتهای نامگذاری این اثر به عنوان «دشمنان» موضوعیت مهم داستان اول آن باشد؛ نام این کتاب از نام داستان اول آن گرفته شده است. چخوف نویسنده برجستهی روسی در این اثر خواستار بیان روابط میان خانوادهها و چگونگی اثرگذاری این روابط بر زندگی فرزندانشان است. دروغ و فریبکاری از معضلاتی بود که چخوف در زمان خود در میان مردم متوسط روسیه میدید و در نوشتن این اثر، خود از آن بهرهی بسیار خوبی برد. داستان این اثر از جایی شروع میشود که پزشک یک منطقه در غم از دست دادن فرزند شش سالهی خود بر اثر بیماری دیفتری نشسته است و در همین لحظه فردی سراسیمه به او مراجعه میکند که همسرش در بستر بیماری است...
- آنتوان پاولووچ چخوف
چخوف متولد سال ۱۸۶۰ در بخش تاگانروک شهر روسیه بود. او پزشک، داستاننویس، طنزنویس و نمایشنامهنویس برجستهی روسی به شمار میرود. پدر آنتوان فرد خشک مذهب بود و پنج فرزند پسر داشت؛ حال اگر هر یک از آنها امورات دینی را انجام نمیدادند به وسیلهی ترکهای تنبیه میشدند. چخوف در نیمهی سال ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهی پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد و جرقهی مطلبنویسی او در همین سال خورد. چخوف در سال ۱۹۰۴ بر اثر خونریزی مغزی در ۴۴ سالگی در گذشت.
- پیشگفتار
زمستان که میآید گرسنهام، مریضم، دلهره دارم، فقیرم. مثل یک گدای سر کوچهام و هرجا تقدیر براندم، میروم و جایی نیست که پا نگذاشته باشم. اما روح من همیشه، در هر لحظهای از شب و روز، از امید آینده سرشار است. من روزهای خوشبختی و مسرت را پیشبینی میکنم؛ من آن را کاملا درک میکنم،... خوشبختی آنجا است. روز سعادت نزدیک و نزدیکتر میشود. من حتی صدای پایش را میشنوم. و آیا نباید آن روز را با چشم دید؟ آیا نباید آن را شناخت؟ چه اهمیت دارد اگر هم ما بدان روز نرسیم! دیگران که از آن برخوردار خواهند شد...