ساعت سهی بعد از نیمهشب صدای زنگ تلفن توی خانه میپیچد. از ترس نزدیک است قالب تهی کنیم. زنام فریاد میزند: «پناه بر خدا، این دیگه کی ئه! گوشی رو بردار! گوشی رو بردار!» کلید چراغ را در تاریک ی پیدا نمیکنم، بلند میشوم و به اتاقی که تلفن هست میروم. چهارمین زنگ را که میزند گوشی را بر میدارم. زنی مست از آنطرف خط میگوید: «باد اونجا ست؟» میگویم: «ای بابا، عوضی گرفتهید خانم.» و گوشی را میگذارم.