اگرچه ضمن مرور تاریخ علم، نمیتوان احتمال فوق ــ یعنی احتمال نقشآفرینی باورهای غیرعلمی در شیوه صورتبندی دستکم برخی نظریههای پیشینیان ــ را یکسره نادیده گرفت، نباید از خدشه مهمتری که به استفاده از استدلالات مبتنی بر اصل میانحالی در ارزیابی تاریخ علم وارد است غافل ماند. در شرایطی که صاحبنظران همه بر سر این نکته متفقاند که پیشرفت علم (یا مسیر دستیابی به واقعیت عینی) از هیچگونه الگوی پیشبینیپذیری پیروی نمیکند (به طوری که چهبسا نظریههای فعلی نیز در آینده در معرض ابطال قرار گیرند)، میتوان تردیدهایی را به این حکم متداول وارد کرد که نظریههای علمی پیشین، نسبت به نظریههای علمی معاصر، «غیرواقعیتر» بودهاند. از کجا معلوم که ترجیح ما به نظریههای معاصر نیز حاصل نقشآفرینی باورهای غیرعلمی نبوده باشد؟ شکی نیست که نظریههای جدیدتر همواره چشماندازی وسیعتر و شاکلهای منسجمتر از اسلاف خود دارند، اما چگونه میتوان نسبت به خلوص نظریههای علمی معاصر از لوث باورهای غیرعلمی و لذا «واقعیتر» بودنشان در نسبت با نظریههای سابق اطمینان یافت؟ نگاهی اجمالی به تاریخ علم حاکی از بیشمار مدعیاتی است که مطابقشان پیشینیانْ نظریههای علمیِ معاصر خود را نظریههایی علمی چنان چون واقعیت عینی میشمردهاند، حال آنکه این نظریهها امروزه تنها به عنوان بخشی از تاریخ علم به خاطر آورده میشوند، نه بخشی از بدنه علم معاصر.