نامه زنی به شوهر الکلی اش
نوشته است حالا از شب تا صبح بنشین به قول خودت آب حیات بزن . رفیعی و بنان گوش کن و مزخرف بنویس . زن و بچه می خواهی چه کار ؟ ما هم بالاخره یه خاکی به سرمان می ریزیم. کی میداند از مردی فقط بوی تن مردها را داری . از خرج و برج خانه که خبر نداری ! داری ؟! ...
داستان "یک کاف بی سرکش"
نویسنده : سعید عباس پور
خوانش : پگاه عباس پور