در یک شهرِ قدیمی، مغازهای وجود داشت که کمدهای فروشیش انقدر بزرگ بودن که میشد توشون قدم زد.
آینههاش انقدر عجیب بودن که میشد باهاشون حرف زد.
دیگهای بزرگ و قدیمی که برای فروش گذاشته شده بودن، اژدهای خشک شدهی جویدنی و یک قالیچه که پرواز میکرد هم جزوِ عجایبِ اون مغازه بودن.
هرچیزی که فکرش رو بکنید اونجا پیدا می شد.
شما میتونستی بری و برای کوتولهات کلبهی قارچی بخری.
یا اگه هیولات قدم زدن رو دوست داره، توی اون مغازه واسش زنجیر پیدا میکردی.
حتی یک هیولای فروشی بود که میتونستی بخری و به خو نه ببریش!