مِیبِل و خانوادهی موشیش، توی دیوارِ آشپزخونهی خانم و آقای کلمپتون زندگی میکردن.
هرشب راسِ ساعت ۱۰، بعد از اینکه همه خوابیدن، مِیبِل به همراه پدر و مادر و برادرش مورتون از سوراخِ توی دیوار بیرون میاومدن تا کمی شام بخورن.
خوشبختانه خانوادهی کلمپتون به اندازهی موشها عاشق پنیر بودن و انواع مختلفش به اندازهی کافی توی یخچال پیدا میشد.
پدر مِیبِل پنیر سوئیسی رو خیلی دوست داشت و انقدر شکمو بود که یک قالبِ کامل رو میخورد.
زندگی موشها به خوبی و خوشی سپری میشد، تا اینکه سر و کلهی یک گربهی بزرگ و ترسناک پیدا شد…