"در حالی که که هوراس شیر و سیلوستر مار بحث میکنند که چه کسی از این دو نفر بهتر هستند، شرایط آنها را وادار میکند تا اختلافات خود را کنار گذاشته و آنها را به یک تیم عالی تبدیل میکند.
در جنگلهای آفریقا، یک شیر به اسم هوراس و یک مار به اسم سیلوِستِر زندگی میکردن که دوستهای صمیمیِ هم بودن.
سیلوستر هر روز به خونهی شیر میرفت تا باهم چایی بخورن.
اما یک روز خیلی دیر کرد و سر ساعت نرسید.
دیگه نزدیک بود تحمل هورِس تموم بشه.
اون نمیتونست بیشتر از این صبر کنه تا با دوست صمیمیش درمورد اتفاقات روز صحبت کنن.
اصلاً دوست نداشت تنهایی چایی و کلوچه بخوره و کسی هم نباشه تا از کارهای جالبی که انجام داده براش تعریف کنه.
یکدفعه، صدای تکون خوردن شاخ و برگها اومد و سیلوسترِ به سمت شیر خزید."