در این داستان کودک درباره شناختن محیط پیرامون خود مطالبی را میآموزد.
یک روز بابام بهم گفت به اندازهای بزرگ شدم که دنیا رو بهم نشون بده.
ازش پرسیدم: دنیا کجاست؟
بابا جواب داد: خیلی دور نیست.
دم در ما به سمت راست پیچیدیم و بابا دستم رو محکم گرفت تا گم نشم.
اون قدمهای بلند بر م یداشت و همینطور که راه میرفت به آسمون هم نگاه میکرد.
وقتی بابا حرف میزد از دهنش دود سفید بیرون میاومد.
برام خیلی عجیب بود که این دودها چ ی هستند…