روزی روزگاری در جنگلی سرسبز و زیبا، سالومون کلاغِ، باهوشترین پرندهی کلِ جنگل روی بلندترین شاخهی درختِ گردوی موردِ علاقهاش نشسته بود و همه چیز رو زیر نظر داشت.
با عبورِ یک نسیم بهاریِ ملایم از لابهلای درختها، کلاغِ سیاه فهمید که بالاخره فصلِ شکوفهها و زیباییها، یعنی بهار رسیده.
پرندههای دیگه هم از شوقِ اومدن بهار، شروع به خوندن کردن و فضای جنگل رو با صدای زیباشون، دلنشینتر کردن.
مثل همیشه، سالومون فصلِ بهار رو با سر زدن به نقاطِ مختلف جنگل و احوالپرسی با بقیه حیوونها شروع کرد.