قطار داستانهای اسسینها و شوالیههای معبد به ایستگاه جدیدی میرسد. درواقع، به ایستگاه نخستین. زمانی که نه فرقهی اسسینها وجود داشت و نه محفل شوالیههای معبد. داستانی در دل تاریخ، از عصر فراعنهی مصر، عصر ترکتازی یونانیان به کشور ابوالهول، آمیزهای از تاریخ، هیجان، ماجراجویی و اسرار. کتاب حاضر داستانی است جذاب از روزگار گذشته، زمانی که پسربچهای نوجوان رفتن پدرش را به تماشا مینشیند، پدرش که پاسدار آبادیشان است. قرار بود بایک، پسر سابو، در آینده وظیفهی حفظ و نگهداری واحهی سیوا و معابدش را بر عهده بگیرد؛ اما حال که پدرش بدون تکمیل آموزشهایش او را ترک کرده، سرنوشتش چیست؟
بایک سؤالات خود را پیش یکی از دوستان قدیمی میبرد و پاسخی برایشان نمییابد؛ بنابراین بههمراه آیا، دوست و همراه ابدیاش به صحرا میزند و سوگندی یاد میکند. در این مسیر درمییابد که پدرش از واپسین بازماندههای محفلی باستانیست به نام مدجای...
در طرف دیگر قاتلی بیرحم حاضر است، کسی که تابهحال حتی در یک مأموریتش هم شکست نخورده. بایونِ آدمکش. همرزم سابقش رعیا بهسراغش میآید با طلبی دیرینه...