متافیزیک رشتهای با تاریخی دیرینه است؛ و در طی این تاریخ، این رشته به طرق مختلفی تلقی شده است. این تلقیهای مختلفْ روششناسیهای مختلف و حتی موضوعات مختلفی را به این رشته پیوند میزنند؛ و هر کسی که درصدد نوشتن متنی مقدماتی دربارۀ متافیزیک است باید از میان این تلقیهای مختلف دست به انتخاب بزند. به دلایلی که من میکوشم در مقدمه آنها را روشن کنم، ترجیح دادهام که سنتی بسیار دیرینه را دنبال کنم (سنتی که میتواند تا ارسطو دنبال شود) که متافیزیک را بهعنوان تلاشی برای بهدست دادن تبیینی از وجود بماهو وجود تفسیر میکند. طبق این تلقی، متافیزیک عامترینِ همۀ رشتهها است؛ هدف آن شناسایی ماهیت و ساختار همۀ آن چیزی است که هست. محور این پروژه شرح مقولات وجود است. مقولاتْ عامترین یا عالیترین انواعی هستند که هر چیزی که وجود دارد ذیل آنها واقع میشود. طبق این تلقی از متافیزیک، آنچه متافیزیکدان قرار است انجام دهد شناسایی انواع مربوط، تعیین خصوصیات یا مشخصههای مقولی مختص به هر کدام از آن انواع، و نشان دادنِ طرق ارتباطِ این انواع بسیار عام با یکدیگر است. اما معلوم میشود که متافیزیکدانها دربارۀ ساختار مقولی واقعیت اختلاف داشتهاند. آنها دربارۀ مقولاتی که متافیزیکدان باید به رسمیت بشناسد اختلافنظر داشتهاند؛ و حتی در جایی که در مورد مقولاتی که باید در نظریۀ متافیزیکی ما گنجانده شوند اتفاق نظر داشتهاند، دربارۀ خصوصیات مربوط به این مقولات و دربارۀ روابط تقدم که مقولات گوناگون را به یکدگیر پیوند میدهند اختلاف داشتهاند. این اختلافات به مباحثاتی انجامیدهاند که در خودِ هستۀ پروژه فلسفی قرار دارند؛ این مباحثات کانون توجه این کتاباند.