گویا در دوران انقلاب فرانسه زندگی میکرد، یعنی زمانی که جامعه اروپا شروع به مخالفت و اعتراض به قدرت نامحدود پادشاهان کرده بود. در این میان، اسپانیا که کشوری هنوز سنتی بود، در مقابل تغییراتی که تمامی اروپا را بهسرعت درمینوردید مقاومت میکرد. بدینسان، گویای اسپانیایی شاهد جنگ خونینی با بیگانگان متجاوز به کشورش بود و توانست آن وقایع هولناک و تکاندهنده را با قدرت و خلاقیت منعکس و ثبت کند.
گویا در تمام طول زندگی خود از بیماریی رنج میبرد که سرانجام به ناشنوایی او انجامید؛ بعید نیست که همین نقص جسمانی او را به کاوش در درون خود برانگیخته باشد. با اینکه تصورات گویا تا حد بیرحمانهای واقعبینانهاند، خیالی و رؤیاگونه نیز هستند. جنبههای دیگر شخصیت او هم به همین نحو متناقض و دوگانهاند.
گویا از موقعیت خود بهعنوان نقاش دربار بسیار خشنود بود، ولی با این حال، هنرش سیاستمداران و انجمنهای مذهبی و اجتماعی را اغلب مورد انتقاد قرار میداد. این هنرمند جوان بیعدالتی و خرافات و بیمنطقی را مسبب همه بدبختیهای پیرامون خود میدانست. گویا نماینده انسان عصر خود بود، دورهای که عصر خرد نامیده میشود. هنر او نور خرد و هیولای تاریکی را که در افکار و نهضت انسانها پنهان است در کنار هم بر صفحه بوم نقاشی زنده میکند.