با شنیدن صدای گرم و آشنای پیامبر هر دو چشمهایشان را یه زحمت باز میکنند، اما توان بلند شدن در خود نمیبینند.
پیامبر نگران و مشتاق به سوی بسترشان میدود، آنچنان که عبایش در میان پایش میپیچد، در کنار بستر زانو میزند و گونههایشان را غرق بوسه میکند.
چه شده عزیزان من؟ خدا بلا را از شما دور کند، خدا به شما سلامتی ببخشد.
حسن و حسین دستهایشان را دور گردن پیامبر حلقه میکنند و او را در آغوش میفشرند...