با خنده پرسید ما کجای ماجرا هستیم
با خندهای تلخ گفتم تو بگو
با خنده گفت نه تو بگو
گفتم به نظرم درست رأسِ ماجرا!
پرسید چرا؟
گفتم به نظرت چرا داریم میرویم دنبال او؟
شمرده گفت سالها از اینجا دور بوده، شهر عوض شده، خیابانها غریبهاند و دنده را عوض کرد
گفتم میتوانست آژانس بگیرد، دربست بگیرد، میتوانست با مترو بیاید، یا با اتوبوس و ضبط را روشن کردم
با عصبانیت ضبط را خاموش کرد و پرسید ما دوستش هستیم یا نه
جواب دادم بله که هستیم!
گفت پس خیلی هم اش کال ندارد که برویم دنبالش!