لیبی ویمبلی در مزرعهای همراه با پدر، مادر و بردار کوچیکش به نام اِستوارت زندگی میکرد.
در داخل طویله ۳ تا بز، ۲ تا گاو، یک اسب پا کوتاه، تعدادی مرغ و یک خروس به نام دودِل در کنار هم زندگی میکردند.
اما یک مشکل وجود داشت.
هر روز صبح لیبی با دقت گوش میداد، ولی هیچ وقت صدای آواز خوندن دودل رو نمیشنید.
دودل صبحهای یکشنبه، در جایی استراحت میکرد و میخوابید و دو شنبهها هم مورچهها رو نوک میزد و میخورد.
سه شنبهها کارش شده بود دنبال کردن مرغها و چهارشنبهها هم بیهوده وقت میگذروند و چرت میزد.
پنجشنبه صبحها پرهاشو باز میکرد و بال بال میزد و جمعهها هم توی گرد و خاک میچرخید و پرسه میزد.
در نهایت هم شنبهها از صبح تا غروب رو توی مرغداری میموند.