سنجاب کوچیک خاکستری انقدر درگیر پیدا کردن آجیل و دونه برای ذخیره کردن بود که متوجه نشده بود، هوا داشت سرد و تاریک می شد.
برای همین باید حتما جای خوابی راحت و گرم برای شب پیدا می کرد.
همینطور که در حال گشتن بود، در زیر یک تنهی درخت افتاده، لونهای غار مانند پیدا کرد.
اما دید که از قبل پُرِ پُر شده… با یک خرس بزرگ!
با خودش فکر کرد که آیا میتونه آشیانهای بالای درخت قدیمی صنوبر پیدا کنه؟
اما کمی بعد، صدای جغدی رنگارنگ رو شنید که در حال هو هو کردن بود.
جغد در حال بیدار شدن بود و به نظر میرسید که میگفت: کی غذای شماها رو آماده میکنه …؟
کودکان در این داستان با حیوانات مختلف و نحوه زندگی آنها آشنا میشوند.