روز چهارشنبه رسیده بود و اَبیگِل باید به کلاس شنا میرفت.
اون توی رختکن لباسش رو عوض کرد و به سمت استخر رفت.
همکلاسیهاش به همراه مربیشون کنار آب صف کشیده بودن.
اَبیگِل که دوست نداشت اول شیرجه بزنه ته صف ایستاد.
چون اون دخترِ بیچاره انقدر تُپُل بود که بعد از شیرجه زدن آب استخر به همه طرف پخش می شد و همکلاسیهاش اعتراض میکردن.
دخترک از پریدن توی آب متنفر بود و اصلاً شنا کردن رو دوست نداشت.
اون احساس میرد بعد از هر شیرجه ای که میزنه یک سونامی راه میوفته.
همیشه هم کلاسیهاش،وزن زیاد اَبیگِل رو مسخره میکردن و میگفتن که اون شبیه نهنگه.