باران در مترو چهار داستان با فضاهایی متفاوت دارد که همگی حولِ مفهومِ «خشونت» میگردند. نویسنده در این داستانها توانسته برای مخاطبش اضطرابی تدارک ببیند که مرام او را در این وضعیت نگه دارد: آیا زمان متوقف شده و همه چیز به عقب بازگردانده میشود؟ فضاسازی های ساده و موجز، دیالوگهای پرتعداد و پرواژه و یک خطِ داستانی بدیع و خلاقانه، این داستانها را به نمونه هایی خواندنی از رئالیسمِ سیاه تبدیل میکند. رئالیسمی که در دل خود علاوه بر روایت فروافتادن آدمها، درگیر نمایش هولناک و گاه جبری زندگی دیگران و خُردهشخصیتها نیز هست.