آلبرت و خواهرش واندا دو موش بودند که با خانوادشون در سوراخ سُمبههای خونهای زندگی میکردن.
یک روز این دو موش به همراه دوستشون لِئو تصمیم گرفتن برای خوش گذرونی به اتاقِ بازیِ بچهای که توی اون خونه زندگی میکرد برن.
آلبرت همینطور که به سمت اتاق راه میرفت گفت: باورم نمیشه که مامان اجازه داده به اینجا بیایم
رفتن به اتاق بازی ممنوع بود، چون اونجا از لونهی موشها فاصلهی زیادی داشت.
اما اخیراً اوضاع کمی فرق کرد، بخاطر اینکه خانوادهای که توی اون خونه زندگی میکردن چمدونهاشون رو بسته بودن و با گربشون خونه رو ترک کردن.