سالهای سال بود که در کشور زامبیا، هوا خیلی گرم بود و بارونی نمیبارید.
خیلی زود رودها خشک شدن، رشد گُلها متوقف شد و حیوونها هم خیلی گرسنه و تشنه بودن.
خرگوشِ پیرِ،داستانهایی در مورد یک درخت خارق العاده وسط جنگل شنیده بود.
اون به همهی حیوونها خبر داد و گفت که وقتی بارون بند بیاد، گیاه خاص رشد میکنه و ازش میشه میوهی مورد علاقهی همهی حیوونها رو چید.
اینجوری دیگه هیچ حیوونی گرسنه نمیمونه.
حیوونها با شنیدن این خبر به وسط جنگل رفتن و اونجا یک درخت خیلی عجیب دیدن.
اون گیاه اصلاً شبیه به درخت کاج یا درخت موز نبود.
حیوونها نمی دونستن که چه گیاهیه، پس حدس زدن شاید همون درخت شگفت انگیزی باشه که در موردش شنیده بودن.
اما اون گیاه ضعیف و پیر به نظر میومد و تا بارونِ بعدی نمیتونست میوه بده.