غزل نمیشود آرام یک دهن بیتو
دریده بانوی احساس پیرهن بیتو
در این سکوت زبان کلام خاموش است
گرفته زانوی غم در بغل سخن بیتو
پریده فاختهی شعر از دریچهی ذوق
شکسته پنجرهی بغض انجمن بیتو
پرندهایست در آیینهام که میخواند
ترانههای غریبانه در وطن بیتو
قدی ز رفتن توفان به خاطر آورده
دویده ماه در آغوش ناروَن بیتو
اسیر عاطفهی آهِ گرم خویشتنم
که یاد داد مرا سینه سوختن بیتو
ستارهسوختهی آسمان نظمِ دری
کدام شاعرِ عاشق بُوَد که من بیتو
ز شهر میروم و میسپارمت به رقیب
پُرم ز گریه و خالیست این تِرن بیتو