شهر خرسها از نیمهشبی در اواخر مارس، آغاز میشود؛ وقتی که نوجوانی در دل جنگل، اسلحه را روی پیشانی کسی میگذارد و ماشه را میکشد... شهری که ضربان زندگی، هویت و قدرتش را از مسابقات هاکی میگیرد که با رسیدن به مرحلۀ نیمهنهایی، امیدها و رؤیاهای مردم بیورنستاد به بازوهای بازیکنان تیم هاکی گره میخورد. قهرمانی برای مردم شهر به معنای نجات همهچیز است؛ اما ماجرایی که برای یکی از این بازیکنان و دختری جوان پیش میآید اتفاقهای دیگری را رقم میزند. شهر خرسها داستان شهری را روایت میکند که در پی قدرت گرفتن است. فردریک بکمن خودش را تکرار نمیکند، او همیشه از زاویهای جدید به روابط انسانها، خاطرهها، عشقها و نفرتها، گریهها و خندهها، و پیروزیها و ضعفهایشان مینگرد. شهر خرسها، داستان امیدهای جامعۀ کوچکی است که موجب نزدیکی مردم به یکدیگر میشود.