امشبی را که درد خوابیده
با خیالت نشسته ام تنها
سرفه ها هم اگر امان بدهند
مینویسم دوباره از غمها
بی تو در لا به لای این تقویم
هفته ها بی بهانه دلگیرند
روزها از شماره می افتند
لحظه ها شاعرانه میمیرند
در خودم غوطه میخورم،منگم
مینویسم برایت از تقدیر
سرگذشتی که سرنوشتم بود
سرنوشتی همیشه دامنگیر
حال این روزهای من خوش نیست
صبح تا شب همیشه بی تابم
خواب شبهای من شده کابوس
می پرم هی، دوباره میخوابم
گیج یک گیرو دار فلسفی ام
بغض از این زندگی شده سهمم
قرنها با تو بوده ام انگار
پس چرا بی تو ام،نمیفهمم
خسته ام از تمام ماضی ها
شعر بی حال ساده میمیرد
دفترم را دوباره میبندم
واژه بی تو بهانه میگیرد
بیدها چون همیشه مجنونند
در ته کوچه های بن بستند
تو برو تا همیشه راحت باش
خاطراتت مراقبم هستند...