شب بود و من روی مبل نشسته بودم.
توی دستم یک فنجون قهوه بود و مامان جولی فریاد زد و به دخترش یادآوری کرد که مسواک زدن رو فراموش نکنه.
اون گفت اگه مسواک نزنه مجبور میشه دندونهاش رو پر کنه!
من هم یک پرندهی کوچولوام و توی خونهی جولی زندگی میکنم.
خیلی به سلامتیم اهمیت میدم و اصلا دوست ندارم روزی دندونم رو پر کنم.
پیش جولی رفتم و با دقت نگاه کردم که چطوری مسواک میزنه؟
اما هنوز یک چیزی بود که نمیتونستم متوجه بشم؛ پرندهها باید چطوری مسواک بزنن؟